غریب و زخمی و بیحالی به فکر غارت و جنجالی
نفس نمونده برات آقا سه ساعته توی گودالی
چشت جایی رو نمیبینه سینه ی تو چرا سنگینه
میدید که هیچکسی دورت نیست میزد تو رو به طمانینه
سنگدلیشون از حد گذشته چقدر تو قتلگاه بهت بد گذشته
خیر نبینه اون بی حیایی که از روی پیکر تو با لگد گذشته