هر چند ناتوان شدی اما ز پا نیفت
ای هشتمین عزیز! عزیز خدا نیفت
می ترسم آن که دست بریزد به پهلویت
باشد ز پا بیفت ولی بی هوا نیفت
کوچه به آل فاطمه خیری نداشته
دیوار را بگیر و در این کوچه ها نیفت
مردم میان شهر تماشات می کنند
این بار را به خاطر زهرا بیا نیفت
دامان هیچ کس به سرت سر نمی زند
حالا که نیست خواهر تو پس ز پا نیفت
تکّه حصیر خویش از این حجره جمع کن
اما به یاد نیمه شب بوریا نیفت
ای وای اگر به کرببلا بوریا نبود!
راهی برای دفن شه کربلا نبود