نمیخواهم بدانم در فراقت بردباری را
نگیر ای دوست با مردم سر ناسازگاری را
خدایا بیشتر کن در دلم این زخم کاری را
به روی شانه ی خود میکشم امروز باری را
که خم شد شانه ی هفت آسمان در زیر اندوهش
بمیرم من برای آن تن زخمی و مجروحش
گل اشکم شکوفه زد هوا قدری بهاری شد
دوباره کوچه ی دل مست گلبانگ قناری شد
هر آنچه عشق می افتاد به گوش خم آری شد
ترانه مرد و نوحه زنده ماندو اشک جاری شد
فدای شاعری که زلف معشوق است ممدوحش
بمیرم من برای پیکر زخمی و مجروحش
بگویم غیر او درد دل آشفته را با که
ندارد قدر خوبی های او را اهل دنیا که