باران گرفت و سینه پر از عطر یار شد
بلبل غزل سرود و چمن بیقرار شد
پیچید در طبیعت دنیای خاکیان
عطر تبسم تو و نامش بهار شد
تنها به شوق بوسه زدن بر عبای تو
هر قاصدک به دوش نسیمی سوار شد
ای کاش جایگاه خودش را به من دهد
آن ذره ای که بر سر راهت غبار شد
هر شاعری فرزدق و دعبل نمی شود
هر کس که خاک پای تو شد شهریار شد