صنما به ناز چشمت همه را دچار کردی
همه نازقامتان را تو به جلوه خار کردی
نه کمان به دوش داری نه بنای تیر داری
که نرفته صید اما همه را شکار کردی
نه به سنجشی درآید نه شمارشی توان کرد
تو چگونه این همه حسن سر هم قطار کردی
به قسم به زورق تو به ولای مطلق تو
که بدون هیچ قیدی همه را سوار کردی
به سکوت شب شبیه پدرت کریم بودی
که شبانه نان و خرما سر شانه بار کردی
به تحملت نگنجد چو خجالت گدایی
بدهی زپشت در زر
تو بنای لا الهی تو فقط،فقط تو شاهی
و جوانب خدا را به خود انحصار کردی