گاهی شدیدا ابریام گاه آفتابی
با عشق او شبهای من شد ماهتابی
اهل علیآبادم و از روز آغاز
سهم من از میخانهی او شد خرابی
در لابهلای خوشهی انگور مرقد
رنگ و لعاب شعرهایم شد شرابی
با بردن نام علی لکنت گرفتم
لکنت گرفتم با همه حاضرجوابی
جانم به قربان امینی که در عالم
چون الغدیر او نمییابی کتابی
کامل شده نعمت در این روز و خداوند
هرگز نخواهد داشت جز او انتصابی
جز او امیرالمؤمنین دیگری نیست
تنها به او میآید این عالیجنابی
با عطر «اکلمت لکم» لبریز گردید
جان و تنم از نغمههای بوترابی
با عکس ایوان دلخوشم، چون مست گردد
طفل یتیم از بوی دکان کبابی
آبا و اجدادیست پرسیدن ندارد
این عشق ذاتی بوده یا که اکتسابی
آلوده دامانم ولی با عشق مولا
یکروز آدم میشوم، آدم حسابی