دل و روح ما، سر و جان ما،
"لِتُرابِ مَقْدَمِکَ الفِدا"
"عَظُمَ الْبَلاء، بَرِحَ الْخَفَا"،
"فرج" است راه نجات ما
العجل مولا ...
همه ناتوان، همه روسیاه،
همه در کشاکش راهوچاه
همه تا کمر به گِل گناه،
خِجِلیم، "وَانْکشَفَ الْغِطَا"
نهرسیده شامغمی بهسر،
نهرسیده از سحری خبر
نهکسی بهفکر کسیدگر،
تو بیا که "وَانْقَطَعَ الرَّجا"
نهکسی هوایی فیضرب،
نه بهفکر واجب و مستحب
"ظَهَرَ الفَسادُ بِما کسَب"،
تو بیا که تازه شود هوا
غم شام و کوفه و کربلا،
شده داغ جان تو سالها
که هرآنصباح و هرآنمساء،
"بَدَلَ الدُّموعِکَ بِالدِّماء"
گله و شکایت خویشتن،
به کجا برد دل تنگ من؟
تو بیا سری بهدلم بزن،
که تو "مُستَعانیومُشتَکی"
تو بیا که سر بزند بهار،
به خزان دائم روزگار
به جهان ما برکت بیار،
که "بِیُمْنِکَ رُزِقَالْوَرىٰ"
تو بیا که عهدِ وفا شود،
دل خلق جای خدا شود
که زمان صلحوصفا شود،
"بِجَمالِکَ کَشَفَ الدُّجىٰ"
تو بیا و چارهی نو بساز،
که به ما شود در صبح باز
شب عاشقان تو بس دراز...،
"وَ بِنورِ وَجهِکَ مُنتَهىٰ"