لطفا حداقل دو حرف را وارد کنید ...
آسمان بود و زمین تشنه‌ی بارانش بود
آسمان بود و زمین تشنه‌ی بارانش بود

جمعه، 24 شهریور 1402 - حسین طاهری - مکتب الزهرا | 22 شهریور | 1402 مدت زمان:09:01

دانلود مداحی ها و نوحه های حسین طاهری با لینک مستقیم دانلود همراه با متن نوحه و متن مداحی

آسمان بود و زمین تشنه‌ی بارانش بود
قدرِ هجده نفَسش  فاطمه مهمانش بود

به همه ، دستِ خداوند شرافت دادش
شصت و سه سال به این خاک امانت دادش

او شرافت به رسالت به نبوت‌ها داد
او شرف را به تمامیِ عبادت‌ها داد

هرکجا بود بلا سینه‌ی او طالب بود
خیمه‌اش گوشه‌ای از شعب ابی طالب بود

جز خدا غیر علی دید که همسایه نداشت
مرتضی سایه‌ی او بود  اگر سایه نداشت

آسمان فتنه  زمین فتنه  ولی می‌خوابید
چه غمی داشت بجایش که علی می‌خوابید

شصت و سه سال فقط برکت از او می‌بارید
هرکجا بود  فقط رحمت از او می‌بارید

جای هر زخم که می‌خورد تبسم می‌کرد
رحمتش را همه جا  قسمتِ مردم می‌کرد

چهره‌اش وقتِ تبسم ملکوتِ محض است
تا که او هست علی نیز سکوت محض است

گرچه دنیا متوسل به عبایش می‌شد
دل او شاد فقط با نوه‌هایش می‌شد

کارش این بود در آغوش حسن را گیرد
عادتش بود به یک دوش حسن را گیرد

تا به مسجد برود نور در آغوشش بود
عشق می‌کرد حسینش که قلم‌دوشش بود

پشت او با حَسنین اُنس گُل‌افشانی داشت
موقع بازیشان سجده‌ی طولانی داشت

سر او بر روی دامان علی بود فقط
مرکب بازی طفلان علی بود فقط

سالها برکت باران مدینه او بود
مرکب بازی طفلان مدینه او بود

گرچه در خانه فقط عطرِ سلامش می‌ریخت
دست ملعونه شب زهر به کامش می‌ریخت

ناکسی شب زده  دشنامِ لَیَهجُر می‌گفت
او نفَس داشت که از آتش و چادر می‌گفت

روضه‌ها را همه می‌دید ولی لب می‌بست
دور از فاطمه می‌گفت علی لب می‌بست

آنقدر فتنه و غم دید که از پا اُفتاد
بسترش را علی انداخت و زهرا اُفتاد

تب و لرزی به بدن داشت خدا می‌داند
با علی حرف کفن داشت خدا می‌داند

غش که می‌کرد علی بر  جگر خود می‌زد
او نفَس می‌زد و زهرا به سرِ خود می‌زد

لحظه‌ی رفتن او بود ولی غمگین بود
پیروهن هم به روی سینه او سنگین بود

عاقبت بر جگرِ فاطمه آتش اُفتاد
حسن اُفتاد بر آن سینه حسینش اُفتاد

پیروهن هم به روی سینه او سنگین بود
محتضر بود ولی بودنشان تسکین بود

خواست برداردشان گفت که زهرا جان نه
صبرکن صبر من و دوریِ این طفلان نه

آه امروز بر این سینه حسین است ولی.‌‌..
وای از آنروز که تشنه است ولی باران نه

وای از آن روز که بر سینه‌ی او می‌آید
نانجیبی که حیا دارد از آن عطشان نه

زینبت هست ولی ناله‌ی او کاری نیست
که رهایش بکن ای شمر ولی عریان نه