تا قلب من نگشته از غصّه پاره مادر
خیز و نوازشم کن با یک اشاره مادر
تو آفتاب مغرب، من ماه پارهی تو
بنگر چگونه ریزد چشمم ستاره، مادر
دردا که بعد جدّم کشتند مادرم را
آمد به روی داغم داغی دوباره مادر
پایت به روی قبله، دستت به روی صورت
داری چرا به گوشت یک گوشواره مادر؟!!
قلبم در آتش افروخت، یکبار صورتم سوخت
تا بر رخ کبودت، کردم نظاره مادر…
وقتی پناه بردی در پشت در به دیوار
دیوار بهر ما شد، دارُالزّیاره مادر
با داغ توست هر دم، سوز هزار سالم
هر لحظه در عزایت، دارم هزاره مادر
مقتول اگر نمیشد، محسن در آستانه
ما داشتیم از تو، یک شیر خواره مادر
با چشم خویش دیدم میزد تو را مغیره
گویی نفس به قلبم میشد شراره مادر…