هرچه که از اللهاکبر میشود فهمید
آنقدر هم از قدر کوثر میشود فهمید
راز مقرّببودنش را بارهای بار
از دستبوسی پیمبر، میشود فهمید
پس بیشتر باید توسّل کرد این شبها
به لیلةالقدری که کمتر میشود فهمید
اینکه چرا قلب علی و بچّههایش سوخت
با یک نگاه ساده بر در، میشود فهمید
باید کمی آتش گرفت و سوخت در آتش
این داغ را اینگونه بهتر میشود فهمید
اینکه غلاف و تیغ با دستش چهها کرده
از حال و روز موی دختر، میشود فهمید
سنگینی دستی که سیلی زد به رویش را
از دستمال بسته بر سر، میشود فهمید
از کوچه که چیزی نمیگوید حسن امّا
از چادر خاکی مادر، میشود فهمید
یکدندگی زخم و درد دندههایش را
از لالههای روی بستر، میشود فهمید
اینروزها بیرون خانه گریهکردن را
از چشمهای سرخ حیدر، میشود فهمید
با این سؤال از خود، شبم را صبح میکردم
جای مزارش را در آخر میشود فهمید؟!
وضعی که محسن داشت را در آخرین لحظه
از آخرین اوصاف اصغر، میشود فهمید