رود جاری رودها! زهرا
بانی خندهی خدا! زهرا
آینهدار هَل اَتی! زهرا
نقطهی عطف ماجرا! زهرا
قصّهی عشق را مقدّمهای
علّت خلقتی؛ تو فاطمهای
ابر از جلوهی قمر به تو گفت
راز شب را دمسحر به تو گفت
هرکه رنجید، زودتر به تو گفت
ضعف خود را فقط پدر به تو گفت
حسّ آرامش تو، مطلوب است
حال بابا کنار تو، خوب است
اُف به بالی که جلد بام تو نیست
تشنهای که فقیر جام تو نیست
وای از آن دل که وقف نام تو نیست
احدی در حدّ مقام تو نیست
درخور والی خدا، ولی است
لایق فاطمه فقط علی است
قبل از آنکه سروصدا برسد
از سر کوچهها، گدا برسد
مینشینیم تا غذا برسد
نان گرمت مگر به ما برسد
دور هرم تنور تو جمعیم
همه پروانههای این شمعیم
نور لبخندهات جای خودش
اثر پندهات جای خودش
حُبّ دلبندهات جای خودش
تو و فرزندهات جای خودش
هر کنیز تو، باب حاجات است
فضّهات، صاحب کرامات است