وقتی نبود صحبت ما، بود صحبتش
وقتی نبود خلقت ما، بود خلقتش
عالم به درک کُنه مقامش نمیرسد
نائل به درک فضّه بیاید نهایتش
چادر نماز فاطمه، شأنش نبوّت است
شأنی که برتر است ز نوح و نبوّتش
آن از نجابتش که گرفته ز کور رو
رفته به جنگ چلنفر این از شجاعتش
خانهبهخانه منّت انصار را کشید
مانند کوه، پشت علی بود غیرتش
از سیلی به صورت زهرا، گذر نکرد
محشر درست کرد، خداوند بابتش
ماندم چگونه بر در خانه، لگد زدند
جبریل با اجازه میآمد به خدمتش
تا دست او شکست، غرور علی شکست
کم میرود به خانه، علی از خجالتش
زهرا سپرد، تشنه نماند لب حسین
مانند چوب، خشک شد آخر وصیتش
با بازوی شکستهی خود، دوخت پیرهن
امّا به دست شمر، هدر رفت زحمتش