با ظلم راه نیومدی
از حقّ کوتاه نیومدی
رفتی با خورشید روزا
شب شد، با ماه نیومدی
من مضطر تو هستم؛ تو مضطر منی
من تاج عالم و تو تاج سر منی
من حیدر رسولم، تو حیدر منی
علی رو جواب نکن؛ از علی حجاب نکن
آرزوی مرگ نکن؛ خونمو خراب نکن
برده درد، منوتو رو
سرگردون کرد من و تو رو
برده از یاد توو کوچههاش
شهر نامرد، من و تو رو
من پدرم به امّت؛ تو امّ امّتی
ما هردومون شریکیم توو هر هدایتی
امّت چه کرده با ما؟! عجب حکایتی!
دنیا ازم نگیری چراغ خونمو
برا نفسکشیدن، تنها بهونمو
دلیل دلخوشیمو، یار جوونمو
راضی به جدایی از منه بیپناه نشو
به حرمت «یارفیق»، یار نیمهراه نشو
دستات کار نمیکنه
چشمت انکار نمیکنه
راحت باش این بارون اشک
شهرو بیدار نمیکنه
من کیمیای هستی؛ تو کیمیاگری
من نخل بین طوفان؛ تو یاس پرپری
من ساقیام ولیکن تو نفس کوثری
جوون علی نرو؛ درمون علی نرو
اگه میری فاطمه، بدون علی نرو
شب شد، باز تب اومده
جونم روی لب اومده
چه رازی گفتی که طپش
به قلب زینب اومده
من آهه رو لبم؛ توو شهادتینته
من حق و تو کسیکه حقّ زیر دینته
راز دل منوتو، روز حسینته
تشنهلب و بیپناه؛ یهنفر و یک سپاه
من و تو کنارشیم؛ توو گودی قتلگاه