نشست و بست نگاهی به چشمهای کبود
بر آن شکسته، شکسته، نظارهای فرمود
و ریخت اشک غریبی کنار مهتابی
که رفتهبود رخش در خسوف آتش و دود
نگاه، آه، سپس گریه، بعد هقهق شد
ندیده بود چنینش شکسته، چشم وجود
برای حرفزدن، زار التماسش کرد
تمام بیکسیاش را بهکار برد و سرود
دو دیده باز کن ای نور دیدههای علی
چرا ز خانه سفر کردی ای عزیزم زود؟!
به اشک خویش، امیر فَمَن یَمُت یَرَنی
عزیز رفتهسفر را دوباره زنده نمود
شکفت بر لب زهرا، دم «غریبم وای»
بهروی چشم خدا ،دیدهی کبود گشود
گرفت اشک علی را بهدست زخمی و گفت
شنیدم از پدرم، نیمهی شبی فرمود:
که عرش لرزه بیفتد ز گریهی مظلوم
بساز با غم زهرا بهخاطر معبود
سپردهام به همه، فاطمیّه دم گیرند
فدایی تو شدن، عشق قلبی من بود
کجاست آنکه بگوید به مادر سادات
دوجمله روضهی جانانهی شررآلود
کنار ساقی و در پیش آنهمه دشمن
چقدر خسته و تنها، حسین گریه نمود
حجاب قامت زینب بهخاک افتاده
عمود خیمهی سلطان عرش، خورده عمود
شنیدهایم سرش را بهروی نی بستند
چهکرده با سر سردار عشق، ضرب عمود
همینکه از کف شیر علی، علم افتاد
برای غارت خیمه، شغال پنجه گشود
بگو به گوش دلیر غیور آلعلی
چقدر دشمن از این خیمه، گوشواره ربود
چه خوب شد که ندیدی؛ چه حال سختی داشت
کبوتری که اسیر شرار آتش بود
به گوش میرسد از عرش «آه امّبنین»
زمین زده قمرم را نگاههای حسود
گریز آخر این روضه، باز مادری است
که با شکستهدلی با غلام خود فرمود
بخوان به آه جگرسوز، روضهخوان حسین
تنور خانهی خولی که جای شاه نبود