آروم نمیشه دلم یه لحظه
بارون نم نم آخر از درد میمیره فضه
من اولین نفر وقتی که پشت در بودی رسیدم
با چه حال بدی منو صدا زدی نگم چی دیدم
یاد اون روضه ی غمناک کردم
خون دیوار و در پاک کردم
صورتش هنوز جلو چشمامه
محسنت رو من خودم خاک کردم
انا فضه خادمة الزهرا
آروم نمیشه حسن یه لحظه
بارون نم نم آخر از درد میمیره فضه
من دومین نفر بودم که این خبر رسید به گوشم
از بعد کوچه ها باید مثه حسن سیاه بپوشم
توی بستر گل پرپر دارم
بی هوا سیلی زد خبر دارم
باید اون گوشواره ی خونیو از جلو چشم حسن بردارم
انا فضه خادمة الزهرا
آروم نمیشه زینب یه لحظه
بارون نم نم آخر از غم میمیره فضه
من آخرین نفر رفتم با چشم تر کنار محمل
خودم کمک کردم که زینبم بشه سوار محمل
دخترم همیشه همرات بودم
کمک رقیه سادات بودم
اون سه روزی که معطل بودی
دم دروازه ی ساعات بودم
بی محمل بردنم دستای بسته چهل منزل بردنم
چند تا بی مروت قاتل بردنم
نامحرما دور منو ناموستو میزدنو
یکی بگیره جلوی حرمله ی بد دهنو