یه مادر شهیدی سراغ دارم هر روز
کنار یه قبری میاد با قد خم
با گریه میگه از جوونم خبر نیست
ولی خب عزیزم تو هم جای بچه ام
تو هم جای بچه ام
الآن خیلی ساله
که موهاشو شونه نکردم عزیزم
تو هم جای بچه ام
الآن خیلی وقته
دارم واسه دوریش همش اشک میریزم
الان سی و چند ساله
دارم میزنم ناله
یه مادر به جووناش آه میباله
نگاهت روبرومه صداتم آرزومه
سر سفره جای خالیت معلومه
بیا برگرد ای مادر
بیا برگرد ای مادر
دلتنگتم