غم دل امّبنینه غمت
روضهی بازه، چهرهی درهمت
خیلی عوض شدی عزیز دلم
منو حلال کن اگه نشناختمت
اشک غریبی تووی چشمام نشست
مثل سر تو، پشت من هم شکست
زینب من! بیا بگو دروغه
اینکه میگن حرمله دستاتو بست
حقیقته انگاری؛ خواب نبودم
ناراحتم پیش رباب نبودم
بدجوری آبروریزی کرده شمر
کاشکی من از بنیکلاب نبودم
آسمونم رو بیقمر، کی دیده
پروانهی بدون پر، کی دیده
امّبنین بهم نگی، حق داری
امّبنین بیپسر کی دیده
سربریدن امید و احساسمو
تبر زدن ساقههای یاسمو
خواستی چهارتا قبر اگه بسازی
کوچیک درست کن واسه عبّاسمو
رفت و دل اهلحرم خالی شد
دست امیر لشکرم، خالی شد
یهجوری تیر زدن به چشم نازش
کاسهی چشم پسرم، خالی شد
توو علقمه، راهشو بند آوردن
چی به روز قدّ بلند آوردن
گریهم از اینه تووی بزم شراب
سرش رو با بگوبخند آوردن
سراغشو از اینواون میگیرم
جونی ندارم ولی جون میگیرم
حالا که مادر نداره حسینم
خودم میام براش زبون میگیرم
بهم بگو که نور عینم کجاست
بگو غریب عالمینم کجاست
من خبر بچّههامو نمیخوام
فقط به من بگو، حسینم کجاست
روزی که رفت، فکر اجل نکردم
پیشش به دلشورم، محل نکردم
نخواستم حس کنه که بیمادره
عبّاسمو اگه بغل نکردم
گفتی تموم دشتو، دشمن گرفت
تکتک بچّههامو از من گرفت
زینب من! بگو کی اومد آخر؟!
سر حسینمو به دامن گرفت
بگو دروغه، غارت پیرهنش
مثل رسوم جاهلا کشتنش
شاید هزارتا زخمو باور کنم
باور ندارم رگای گردنش
بگو لباشو چاکچاک نکردن
با پیرهنش، خنجرو پاک نکردن
الهی به خاک سیاه بشینن
سهروز و شب، بچّهمو خاک نکردن
میگن که خورشیدم، چه بیفروغ بود
محل ذبحش، حسابی شلوغ بود
حرفایی که بشیر با گریه میگفت
زینب من! بگو همه دروغ بود
بشیر میگفت: اشک حسینو دیده
شنیده که زخمزبون شنیده
میگفت با چه زحمتی روو ذوالجناح
تیر سهشعبه از کمر کشیده
بشیر میگفت: پرش رو برده بودن
با نیزهه،ا سرش رو برده بودن
دختری توو خیمه، توو آتیش میسوخت
یهعدّه معجرش رو برده بودن
خوندی تموم روضهرو هرچی بود
گفتی غم وداع اکبر، چی بود
امّا میون اینهمه مصیبت
نفهمیدم گناه اصغر چی بود؟!
چاره رو از دست تو در آوردن
پیروهن پاره رو در آوردن
بشیر میگفت از خاک پشت خیمه
با نیزه، شیرخواره رو درآوردن
عزیز من همینکه راه دور رفت
شادی دیگه از این دل صبور رفت
نمیتونم باور کنم هنوزم
سر حسینم میون تنور رفت
مردم شهر سربهسرم نذارید
زخم زبون روو جیگرم نذارید
گریهی من فقط برا حسینه
گریهمو پای پسرم نذارید
غمم ربابه که به غم اسیره
طفل خیالیشو روو دست میگیره
شبا هی از خواب میپره؛ هی میگه
آبش بدید، آبش ندید، میمیره
رباب! نمیشه با غم تو سرکرد
بدون گریه، شبارو سحر کرد
درد منو، درد تو مثل همه
حرمله هردومونو بىپسر کرد