مولای بیزهرا، تنهاترینه
راحت شدی از زهرا، ای مدینه
راحت شده زهرا از زخم سینه
بیوفایی دنیا، همین بود و همینه
فاتح بدر و خیبر که امیر مؤمنینه
از غریبی و تنهایی توو خونه بشینه
آسمون تا که زهرا بود
شبشم عین روزا بود
شب غسل تن خورشید
شبتر از کلّ شبها بود
تسبیح مولا امشب میشه پاره
از آسمونش میره تکستاره
طوفانه و باید نمنم بباره
چارهساز همه، از کفش رفته چاره
سر روو خاک مزار عزیزش میذاره
زخمی که توو گلو داره، درمون نداره
پدر خاک میگه: ای خاک
امشب آغوشتو وا کن
نمیدونی چقد خستهس
با عزیزم مدارا کن
امشب دل زینب جامونده بین
اونلحظه که مادر گریون شد عین
بابا و گفت: اشکاش مال حسینه
صحبت از لحظهی آخر عمر شاهه
بیپناهه میون هجوم سپاهه
مادرش هم کنارش تووی قتلگاهه
شنید از مادرش زینب
ماجرای سر و نیزه
ولی ناگفته میمونه
قصّهی خواهر و نیزه