لطفا حداقل دو حرف را وارد کنید ...
امشب خدا با خلق خود، دارد سرور دیگری
امشب خدا با خلق خود، دارد سرور دیگری

پنج‌شنبه، 05 بهمن 1402 - حاج محمود کریمی - رایه العباس | 4 بهمن | 1402 مدت زمان:15:59

دانلود مداحی ها و نوحه های حاج محمود کریمی با لینک مستقیم دانلود همراه با متن نوحه و متن مداحی

امشب خدا با خلق خود، دارد سرور دیگری
پوشانده بر تنِ کعبه را دیبای نور دیگری
بخشید خاصّ‌وعام را فیض حضور دیگری
عشّاق را در هر سری افکنده شور دیگری
کرده است در سینای دل، ایجاد طور دیگری

در هستی باغ جنان، گیتی ببین رشک ارم

قدّوسیان تقدیس‌خوان، گرد حرم بستند صف
سبّوحیان تسبیح‌گو استاده هرسو جان‌به‌کف
مکّه شده دارالصّفا، کعبه شده بیت‌الشّرف
هرسو نظر می‌افکنم وجد و سرور است و شعف
خیزد سروش از هر مکان؛ آید ندا از هرطرف

که‌امشب نهد ماه قدم در بیت خاص خود قدم

شهری که در وصفش بود لااُقسم هذا البلد
بیتی است در دامان آن خاص خدای لم یلد
در پای دیوارش زنی یکتا به پاکی چون احد
سر تابه‌پا، پا تا به سر، مرآت الله‌الصّمد
نام نکویش فاطمه؛ مام علی، بنت اسد

در اشتیاق او حرم آغوش بگشاده ز هم

آن‌شب طنین‌انداز شد در گوش جانش این‌صدا
مادر! برای دعوتت از بیت می‌آید ندا
بیتی که بر میلاد من بنیاد شد از ابتدا
برخیز که‌امشب در حرم، تو با منی؛ من با خدا
برخیز ای جانِ جهان در مقدمت بادا فدا

برگیر رو سوی حرم، بنما حرم را محترم

فریاد زد حِجر و حَجَر که‌ای بانوی عالم! بیا
لبخند زد دیوار و در که‌ای مفخر آدم! بیا
رکن یمانی زد صدا که‌ای با خدا همدم! بیا
زمزم گلاب‌افشان به رخ، که‌ای بهتر از مریم! بیا
بیت از درون خواندش که هان ای در حرم مَحرم! بیا

ای خانه از تو محترم! وی زاده‌ات صاحب حرم

بخشید رونق بیت را، رخ بر حرم بنهادنش
دل برد اهل ذکر را، ذکر خدا سردادنش
پیچید بر خود ناگهان، بگرفت درد زادنش
نی طاقت بنشستن و نی قدرت استادنش
لرزاند ارکان را به هم، بیم ز پا افتادنش

دستی به‌سوی حق، عَلَم؛ دستیش بر دل از الم

گفت ای به سویت دست‌ها بهر نیاز از هرطرف
یا رب به این دُرّی که من پوشیده دارم در صدف
یا رب به بیت و زمزم و رکن و مقام و مزدلف
یا رب به آن‌کو ساخته بیت تو را با این شرف
یا رب به قرب آن سلف! یا رب به جاه این خلف

راهی برایم بازکن تا وا رهم از دردوغم

بشکافت دیوار حرم؛ که‌ای عصمت یکتا! بیا
آمد ندا از میزبان که‌ای میهمان ما! بیا
ای دخت والای اسد؛ ای مادر مولا! بیا
وی حُسن ناپیدای ما در دیده‌ات پیدا! بیا
وی در حریم خاص ما از دیگران اولی! بیا

در خانه‌ی خود نِه قدم، ای حامل نور قدم

در بیت حق بگذاشت پا؛ دیگر نمی‌دانم چه‌شد
شد میهمان کبریا؛ دیگر نمی‌دانم چه‌شد
آن بیت شد بیت‌الولا؛ دیگر نمی‌دانم چه‌شد
او بود و مولا و خدا؛ دیگر نمی‌دانم چه‌شد
آمد به دنیا مرتضی؛ دیگر نمی‌دانم چه‌شد

انگشت باید بر دهان؛ خاموش باید لاجرم

بر گرد دیوار حرم برپاست شور و ولوله
فوجی ز حیرت خامش و خیلی دگر در هلهله
گفتی که شهر مکّه را لرزانده در هم، زلزله
رفته است تا پای جنون، هوش از سر هرسلسله
یاد زنی بی‌یاور و بی‌همدم و بی‌قابله

غافل که پیش ذوالنّعم، غرق است در موج نعم

در مکّه کس پیدا نشد که‌این راز را افشا کند
ممکن نشد میر حرم، باب حرم را واکند
گردون که می‌گردید که‌آن گمگشته را پیدا کند
می‌خواست زمزم، کعبه را از اشک خود دریا کند
می‌رفت تا دنیا به پا، هنگامه‌ی فردا کند

نزدیک بود افتد وجود از غصّه در چاه عدم

ناگه ز دیوار حرم، نور اله آمد برون
سیّاره‌ی برج اسد با قرص ماه آمد برون
ماهی که مهرش خنده‌زن از خاک راه آمد برون
در اشتیاق دیدنش دل با نگاه آمد برون
یعقوب کو تا بنگرد یوسف ز چاه آمد برون

عیسی عیان شد بر فلک؛ موسی برون آمد ز یم

بحر شرف زاد از صدف، آن گوهر یک‌دانه را
یک‌باره در انوار او پوشیده دید آن‌خانه را
چون جان شیرین در بغل بگرفت آن جانانه را
می‌دید در سیمای او، سیمای حق سبحانه را
می‌خواست بندد در قماط آن بازوی مردانه را

که‌آن بندها را شیر حق بگسست چون تاری ز هم

که‌ای زاده یزدان را اسد، بستن چرا این‌دست را
بالله نداند بست کس، جز کبریا این‌دست را
خواندند از صبح ازل، دست خدا این‌دست را
گویند تا شام ابد، مشکل‌گشا این‌دست را
فرموده ختم‌الانبیاء، صاحب‌لوا این‌دست را

هرجا خدا فاتح شود، آن‌جا منم صاحب عَلَم

این دست اندازد ز پا گردان خون‌آشام را
این دست باید بشکند در یک‌دگر اصنام را
این دست یاری می‌کند توحید را، اسلام را
این دست دارد از خدا، خود اختیار تام را
این دست گرداند همی گردون نیلی‌فام را

این دست باشد لوح را با عزم ربّانی قلم

مادر مبند این دست را که‌این دست از حیدر بود

این‌دست بر جسم علی، از آنِ پبغمبر بود
این‌دست بر اوج سما، افلاک را رهبر بود
این‌دست در ویرانه‌ها، ایتام را یاور بود
این‌دست جندالله را چون ظلّ حق، بر سر بود

این دست آمد دست‌گیر، افتادگان را از کرم

در خاطرت ناید مگر، ای مادر پاکیزه‌خو
روزی که با شیری شدی، در چشمه‌ساری روبرو
اهریمن وحشت تو را شد حمله‌ور از چارسو
بهر نجاتت ناگهان آمد جوانی ماه‌رو
او شیر را رد کرد و تو دادی گلوبندت به او

آن‌کو که دادی هدیه‌اش، ای مهربان مادر منم