دیدم به چشم, واقعه درد آورى
بر نیزه ها سرى و عزادار, مادرى
دیدم عروس فاطمه با موى سوخته
مى گشت روى خاک به دنبال معجرى
تازه عروس را که بدین حال دیده است؟
رخت سیه به تن, نه حنایى, نه زیورى
آتش بگیرد آن همه مسجد که با وضو
او را کتک زدند, چه دینى؟ چه باورى؟
اى زن که دیده اى سر همسر به روى نى!
دنیا ندیده است شبیه تو همسرى
داد تو را چگونه بگیرد ز حرمله
پروردگار تو, چه جزایى؟ چه کیفرى؟
این صحنه را که مى برد از یاد تو, رباب!
سر نیزه اى ز خاک دراورد پیکرى
با گوش هاى خویش شنیدم یزید گفت:
گهواره را اگر بدهم چند میخرى؟