کسى بین غل و زنجیر مثل من معذب نیست
میان آسمان من ستاره نیست کوکب نیست
غروبى گریه میکردم ، به یاد دخترم بودم
اگر نامه ندادم غیر خون اینجا مرّکب نیست
پر زخمى ، دل مضطر ، غل و زنجیر ، جاى تنگ
همه اینها به جاى خود ، نگهبان هم مودب نیست
به که گویم سر سجاده ام خیلی کتک خوردم
که اینسان ناحوانمردى میان هیچ مذهب نیست
خلاصه اینکه این شبها نگهبان بدی دارم
که حتی دست بردار از سر من نیمه شب نیست