شبیه برف که درگیرِ آفتاب شده
دلم زِ شدت هُرم فراق آب شده
میانِ عاشقُ معشوق هیچ حائل نیست
اما گناهکاری من بینِ ما حجاب شده
چقدر پیشِ نگاهِ تو معصیت کردم
چقدر پیشِ تو این عاشقت خراب شده
به سیلیِ پدرانه همیشه محتاجم
که سر به راه شد آن طفل که عتاب شده
چقدر آه نوشتم به دستِ تو نرسید
فراق نامه ی من این چنین کتاب شده
به غیرِ پشتِ درِ خانه ات کجا بروم
همان گدایِ سرافکنده ی جواب شده
وصالِ یار بجز سوختن میسر نیست
بگو به شمع که پروانه ات مجاب شده
کلیدِ قُرب پگاهِ دم سحرگاه است
دو قطره اشک بریزی فتحِ باب شده
درختِ آب نخورده ثمر نخواهد داد
دعا به لطفِ همین گریه مستجاب شده