پیش از آنی که خدا خلق کند جان و دلم را
عهد کردی که بیایی و دلم را بستانی
هرگز آن قدر ندارم که شوم خاک قدرومت
مگرم خاک غلامان در خویش بخوانی
به هوای تو هوائی نشود گرد وجودم
مگر آن روز که از چنگ هوایم برهانی
همه جا صحبت آتش به لبم هست و خموشم
کرمی کن که شراری به وجودم بفشانی
چند در محفل عشقت ببرم رشگ به مستان