کیستی ای که چنین بویِ علی را داری
روی چشمان خود اَبرویِ علی را داری

پرده مَنداز کمی مانده تو را سجده کنیم
بسکه در خویش سر و روی علی را داری

در قنوتِ تو رسیدیم  و مسلمان گشتیم
واژه واژه اثرِ هویِ علی را داری

بینِ سجاده‌ی تو عشق نفَس می‌گیرد
شاخه‌ای از گلِ شب‌بوی علی را داری

هر سرِ موی مرا با تو هزاران کار است*
 که تو عطرِ سرِ گیسوی علی را داری

نخِ تسبیحِ تو ما را به خداوند رساند
ای که در قُرب  هیاهویِ علی را داری

کاش یکبار به خیبر بروی تا گویند
چشمِ بد دور که بازوی علی را داری


ما در این معجزه تصویرِ علی را دیدم
آمدی و همه تکثیرِ علی را دیدیم


تا شنیدیم تویی جان اَباعَبْدِاللّه
همه رفتیم به قربان اَباعَبْدِاللّه

ما به قربان تو رفتیم و همانجا ماندیم*
که تویی آینه‌گردان اَباعَبْدِاللّه

فاطمه سخت پسند است ولی بُرده عروس
از همین خاکِ تو  ایرانِ اَباعَبْدِاللّه

همه‌ی خطه‌ی ما گوشه به گوشه حرم است
هست دامادِ همین خانه اَباعَبْدِاللّه

چادری روی سر از هدیه‌ی زینب دارد
شهربانویِ شبستانِ اَباعَبْدِاللّه

ماه من آمدی و اهلِ مدینه تا صبح
می‌شنیدند علی‌جانِ اَباعَبْدِاللّه

شانه‌اش را به گمانم که تکان داد حسن
بسکه مات است دو چشمان اَباعَبْدِاللّه

سفره‌داریِ تو بوده است نخوردیم اگر..‌
..نان هر سفره بجز نانِ اَباعَبْدِاللّه


تا قیامت نفَس حضرت زینب هستی
پرورش یافته‌ی غیرت زینب هستی


من تو را خواسته‌ام وقت دعا  دیگر هیچ
برسانید مرا سمت خدا  دیگر هیچ

از خدا عمر طلب کرده‌ام آقا که شوَم
عاقبت کارگرِ صحن شما دیگر هیچ

حرمی مثل نجف... لحظه‌ی آخر آنجا
سر گذارم زیرِ ایوان طلا دیگر هیچ

غرق در کاشی و فواره و آئینه که نه
غرق در نورِ تو  از هرچه رها... دیگر هیچ

هیچم و کاش که بر هیچ نظر اندازی
بس بوَد این ، من و اجدادِ مرا دیگر هیچ

این سه‌شب کاش که زهرا بنویسد عیدی
ما و یک عمر نجف کرببلا دیگر هیچ

هرچه خواندیم به غیر از تو زیان بود زیان
ما چه خواهیم از این عمر ، تو را دیگر هیچ


کیسه بر دوش قدم باز به ویرانه بزن
ما گداییم شبی هم درِ این خانه بزن


اِذن اگر بود به شمشیر نشان می‌دادی
دشت را با دَمِ تکبیر تکان می‌دادی

اِذن اگر بود علی را به اُحد می‌دیدند
وقت تفریح به میدان هیجان می‌دادی

یا حسن می‌شدی و قلبِ جمل می‌لرزید
بر رگِ خشکِ شجاعت ضربان می‌دادی

اِذن اگر بود به هنگامِ علمداریِ خویش
با دَمِ تیغ چه حالی به یَلان می‌دادی

تو بنا نیست بجنگی که ببینند که بر..‌.
...ملک‌الموت در این معرکه جان می‌دادی

تا رسد بر تو و تا رَدِ تو را گُم نکند
صبر می‌کردی و بر مرگ امان می‌دادی

گرچه تیغی نزدی ، جامع‌الاضدادِ  زمین
درسِ مردی و شرافت به جهان می‌دادی


در مناجاتِ تو شمشیرِ علی را دیدیم
با تو الطافِ نفس‌گیرِ علی را دیدیم


من که از خاکِ خراباتِ توام بسم‌الله
سائلِ کوچه‌ی خیراتِ توام بسم‌الله

که ابوحمزه شوم تا سحرت درک کنم
آمدم  بر سرِ میقات توام بسم‌الله

یا سعید ابن جُبَیرَت بشوم داد زنم
جرعه‌ای! تشنه‌ی آیاتِ توام بسم‌الله

روزیِ ماتَ سعید عاشَ سعیداً با توست
چشم بر زلفِ عنایات توام بسم‌الله

گرچه پنهان زِ همه  خادمِ حجاج شدی
کعبه‌ای، رو به ملاقاتّ توام بسم‌الله

تا مرا اهل فیوضاتِ خداوند کنی
بین محرابِ مناجات توام بسم‌الله

مُصحفِ فاطمه را مُصحفِ تو معنی کرد
با صحیفه همه شب مات توام بسم‌الله


خط به خط پیش تو تعبیرِ علی را دیدیم
سال‌ها اشکِ سرازیرِ علی را دیدیم


سحرِ فاطمه ما را به سحر برگردان
 سمتِ سجاده‌ی خود بارِ دگر برگردان

چشمِ شوریده‌ی ما را تو به دریا برسان
چشمِ خود را سوی ما نیم نظر برگردان

خاکِ ما خوده تَرَک حضرت باران دریاب
نخلِ خشکیده‌ی ما را به ثمر برگردان

یک نفَس آه بکش تا که بسوزیم از آه
باز این سوزِ جگر را به جگر برگردان

از درِ خیمه صدایت چقدر بی‌جان است
ای خداوندِ قضا زود قَدَر برگردان

عمه می‌گفت که رحمی ، پسرِ سعد ببین
او که اُفتاده زمین  تیغ و تبر برگردان

گفت با شمر سنان بوسه به حنجر زده‌اند
پیکرش را تو بیا  سمتِ دگر برگردان


آه بیمارِ حرم  اینهمه از حال نرو
به عصا تکیه مده جانب گودال نرو



مطالب مرتبط

بقیع و باید مثل عرش کنن
بقیع و باید مثل عرش کنن

پنج شنبه, 13 مرداد 1401

پخش
آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده
آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده

پنج شنبه, 02 تیر 1401

پخش
حسن مولا
حسن مولا

پنج شنبه, 13 مرداد 1401

پخش
شده حرف دلتو یه عمر
شده حرف دلتو یه عمر

چهار شنبه, 15 تیر 1401

پخش