می ایستم امروز خدا را به تماشا
ای محو شکوه تو خداوند سراپا
.
ای جان جوان مرد به دامان تو دستم
من نیز جوانم ، ولی افتاده ام از پا
.
آتش بزن آتش به دلم ، کار دلم را
ای عشق مینداز از امروز به فردا
.
آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق
یعنی که مکن با دل من هیچ مدارا
.
با آمدنت قاعده ی عشق به هم خورد
لیلای تو مجنون شد و مجنون تو لیلا
.
تا چشم گشودی به جهان ساقی ما گفت :
” المنه لله که در میکده شد وا “
.
ابروی تو پیوسته به هم خوف و رجا را
چشمان تو کانون تولا و تبرا
.
ای منطق رفتار تو چون خلق محمد
معراج برای تو مهیاست ، بفرما !
.
این پرده ای از شور عراقی و حجازی است
پیراهن تو چنگ و جهان دست زلیخا
.
لب تشنه ی لب های تو لب های شراب است
لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا
.
دل مانده که لب های تو انگور بهشتی است
یا شیر خدا روی لبت کاشته خرما
.
عالم همه مبهوت تماشای حسین است
هر چند حسین است تو را محو تماشا
.
” چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان “
شد گوشه ی شش گوشه برای تو مهیا
.
از گوشه ی شش گوشه دلم با تو سفر کرد
ناگاه در آورد سر از گنبد خضرا
.
مجنون علی شد همه ی شهر ولی من
مجنون علی اکبر لیلام به مولا