شانهی مأذنهها با قدمش، زیباتر
ظاهراً مأذنه میرفت ولی بالاتر
لیلةالعشق پدر، گشته کمی رعناتر
صوت و الحان قشنگش ز همه گیراتر
صوت در مکّه کجا، خاطرهی عشق کجا
وقت تکبیر و أذان، حنجرهی عشق کجا
دور خورشید، خطر بود و پر از چشم حسود
سخنش، خواب ز چشمان شب تیره ربود
این عصا، یاری دستان پدر آمدهبود
اختر هاشمیان بر لبش اینگونه سرود
جادّه و عرش مهیّاست؛ بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست؛ بیا تا برویم
آمد و از پدرش، رخصت میدان میخواست
قلب این معرکه انگار که طوفان میخواست
گوئیا کربوبلا از نفسش، جان میخواست
مردی از طایفه و بیشهی شیران میخواست
عقل و هوش همه را بردهای از یاد، اکبر
ناز شصتت بهخدا؛ دست مریزاد، اکبر
آب بر صفحهی پیشانی ساحل میریخت
از مسیحای دمش، نقل فضائل میریخت
از سر زلف سیاهش به زمین، دل میریخت
اشک بر گونهی ارباب مقاتل میریخت
برق شمشیر علی، میمنه را ریخت بههم
چرخ در معرکه زد؛ میسره را ریخت بههم
تشنگی، خیمه زد و تاب و توانش را برد
هرم گرما و عطش، روح و روانش را برد
تا در قلعهی فردوس، زبانش را برد
بوسه بر تلخی یاقوت، امانش را برد
قلبش، آتشکدهی حادثهای دیگر بود
آخرین لحظهی دیدار علیاکبر بود
دشمن از دور، کمی رنگ و لعابش را دید
بین ابروی علی، اخم و عتابش را دید
در فرود آمدن تیغ، شتابش را دید
ضرب شصتی، قدر از دست جنابش را دید
مرکبش، دستخوش خندهی این مردم شد
دل به بیراهه زد و بین جماعت، گم شد
گفت یافاطمه و کوچه برایش واشد
یاعلی گفت و مصلّای سرش، پیدا شد
از غم کوچه، کمی قامت رعنا تاشد
نقش بر خاک زمین، دستهگل لیلا شد
از بد حادثه، در معرکه چرخید تنش
مثل گندم، وسط مزرعه پاشید تنش
آنقدر سورهی رمّان تنش، خندان است
در عبای پدرش، مجلس گلریزان است
چه کسی گفته که تشییع علی، آسان است؟
هرکجا پا بنهد، آیهای از قرآن است
این چه شوریست که در قلب پدر افتاده
همه گفتند حسینبنعلی جانداده
بین تابوت عبا، نیمهی جانش را برد
روی دستان حرم، جسم جوانش را برد
داغ این حادثه تا خیمه، توانش را برد
زینب آمد به کمک، قدّ کمانش را برد
کربلا از بدن او شده یکدست حسین
تو به فکر کفنی، چادر من هست حسین