زهر آن گونه اثر کرده به اعضای تنم
لرز افتاده در این لحظه تمام بدنم
مردم مردم این رسم هواداری پیغمبر بود
من جگر گوشه ی پیغمبر خاتم هستم
همسرم قاتل من شد به که گویم این غم
آری آن گونه غریبم که غریب وطنم
خون شد آن گونه همه برد دلم از غصه
که برون میشود این لخته ی خون با سخنم
بس که دندان ز غم کوچه نادم به جگر
جگرم پاره شد و ریخت برون از دهنم