چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را
کشیدم در غل و زنجیر نفس لاابالی را
خداوندا به شوق بارش باران الطافت
تحمل کردهام این سالهای خشکسالی را
زمانه از تو دورم کرده و شیطان فراوان است
نمیجویم تو را، گم کردهام سیر جلالی را
چه شبهای درازی را که بی یاد تو سر کردم
ببخش این سرکشی، این سرخوشی، این بیخیالی را
برای درد دل کردن در این دنیای وانفسا
به غیر تو ندیدم هرچه گشتم این حوالی را
چهل سال است بیتابانه دنبال تو میگردم
چگونه شرح باید داد این آشفتهحالی را..
مرا تنها دو رکعت عشق روزی کن که دلتنگم
تداعی کن برایم باز گلبانگ بلالی را
رهیده تیر عمرم از کمان و راهی گورم
نیاوردم به دست ارزان من این قد هلالی را
به سمتت آمدم با کولهباری از نبودنها
فقط روی سیاه آوردم و دستان خالی را
من از دیدار عزرائیل و از محشر نمیترسم
که دارم بر سر خود سایۀ مولیالموالی را