ازعطش لب روی لب میزد و پرپر میزد
تیرهم بوسه به دندان مطهّر میزد
درقفس بود و دگر قدرت پرواز نداشت
سنگاز هر طرفی دور تنش پر میزد
تاکه شمشیر به کتف و سر و بازو میخورد
مادری,دستِ شکسته شده , بر سر میزد
خواهرشاز روی تل داشت تماشا میکرد:
چهکسی نیزه به پهلوی برادر میزد؟
نفَسشتا ببُرَد تیر سه شعبه کم بود
تیرمیآمد و بر گودیِ حنجر میزد
کاررا تا که کند یکسره , قاتل آمد…
خندهبر لب…که خودش ضربهی آخر میزد
پنجهدر بین محاسن زده و خنجر را
داشتبر نقطهی گلبوسهی خواهر میزد
تاکه فهمید , زنی ((وای بُنَیَّ)) میگفت
بالگد بر پسرش بدتر و بدتر میزد