بسکه بهروی شانهام، کوه گنه کشیدهام
شکستهام شکستهام؛ خمیدهام خمیدهام
نوید لطف و رحمت و عفو تو را شنیدهام
این من و این عطای تو؛ این تو و این خطای من
خدای من! خدای من
اله من! اله من! اله من! اله من!
نگه مکن، نگه مکن به نامهی سیاه من
دود گنه بهسوی تو، بسته ره نگاه من
دست عنایت تو گر شود گرهگشای من
اله من! اله من! اله من! اله من!
رفیق من، تویی تویی؛ حبیب من، تویی تویی
قرار من، تویی تویی؛ شکیب من، تویی تویی
دوای من، تویی تویی؛ طبیب من، تویی تویی
ذکر خوشت، بود دوا؛ به درد بیدوای من
خدای من! خدای من
تو خالقی؛ تو داوری؛ تو اعظمی؛ تو اکبری
تو از همه کریمتر؛ تو از همه فراتری
گمان نمیکنم، مرا بهسمت دوزخت بری
مگر نه خلق کردهای بهشت را برای من
خدای من! خدای من
به نام تو، به ذکر تو، همیشه ابتدا کنم
به هرنفس که میکشم، خدا خدا خدا کنم
اگر بری به دوزخم؛ باز تورا صدا کنم
رود ز نار قهر تو به آسمان، صدای من
خدای من! خدای من
اگر به دام معصیّت، هماره مبتلا شدم
اگرچه با معایبم، اسیر صد بلا شدم
با همه روسیاهیام، زائر کربلا شدم
تو خود بگو چه میشود، ثواب کربلای من
خدای من! خدای من
چه میشود چه میشود، مرا ز من جدا کنی
فراریام فراریام؛ خودت مرا صدا کنی
مرا به راه کربلا بخوانی و صدا کنی
به درگه اجابتت، همین بود دعای من
خدای من! خدای من