هرکه خواهد به خدا، بندگی آغاز کند
باید عبداللّهی، احساس خود ابراز کند
کیست این طفل که در کودکی، اعجاز کند
قدرت فاطمیاش، رفته به بابا حسنش
کیست این طفل که تفسیر کند، مردن را
سهل انگاشت به میدان عمل، رفتن را
غیرت حیدریاش، ریخت بههم دشمن را
یازدهساله ولی لایق رهبرشدنش
واژهای نیست به مدّاحی این آزاده
چه مقامیست؛ خدا داده به آقازاده
از کجا آمد و راهش به کجا افتاده
دامن پاک عمو بود از اوّل، وطنش
بیزره آمد و جان را زره قرآن کرد
بیسپر آمد و دستش، سپر جانان کرد
بیرجز آمد و ذکر عمویش، طوفان کرد
بیکفن بود ولی خون تنش، شد کفنش
از حرم آمدنش، لرزه به لشکر انداخت
جان خود را سپر جان عموجانش ساخت
ای بنازم به مقامش که چه جایی جانباخت
مثل ششماهه شده، شیوهی جانباختنش
بیدرنگ آمد و بر پرچم دشمن، پا زد
خوب در معرکه، فریاد سر اعدا زد
بوسه بر رووی عمو از طرف بابا زد
بوسه زد نیزهی بیرحم به کام و دهنش
چه پذیرایی نابیست در این مهمانی
خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی
عاقبت هم، شده با تیر سهپر قربانی
پرت شد با سر نیزه، سوی دیگر بدنش
همچو بابا، همه اسرار نهان را میدید
بر تن پاک عمو، تیر و سنان را میدید
او لگدخوردن دندان و دهان را میدید
دید در هلهلهها، ضربه به پهلوزدنش