اگر چه در این امتحان هم رَدَم من
خودت دعوتم کردی و آمدم من
گر آلوده ام رو سیاهم بدم من
ولی هر چه هستم به تو رو زدم من
ز روی محبت به من کن نگاهی
الهی الهی الهی الهی
ز لطف تو بر این لطائف رسیدم
اگر چه ز بُعدِ مسافت رسیدم
پس از توبه ام بر شرافت رسیدم
سر سفره های ضیافت رسیدم
پناهم بده مُردم از بی پناهی
الهی الهی الهی الهی
چنان آتشی در دلم پا گرفتی
رَهِ قطره را سمت دریا گرفتی
برای من خسته هم جا گرفتی
زمین خوردم و دست منرا گرفتی
چه مهمانی با شکوهی چه ماهی
الهی الهی الهی الهی
گر چه دلم ساده و صیقلی نیست
ولیکن در آن غیر حُب ولی نیست
به جز نور حیدر از آن منجلی نیست
لذیذِ مناجات من جز علی نیست
چه والا مقامی عجب پادشاهی
الهی الهی الهی الهی
سخن تا که از حضرت لو کشف شد
دلم قیمتی شد لبم با شرف شد
به جز با علی کل عمرم تلف شد
علی گفتم و روزی من نجف شد
چه ایوان طلایی عجب بارگاهی
الهی الهی الهی الهی
بر این نوکرت منصب شاه دادی
چون اذن دخولم به این ماه دادی
به من فرصت گریه و آه دادی
به عشق رقیه مرا راه دادی
چه اشکی چه سوزی چه دردی چه آهی
الهی الهی الهی الهی
شب سوم آمد شب آه و ناله
به من اشک دادی پیاله پیاله
من و بر خرابات دادی حواله
هدایت نمودی سمت سه ساله
همان که کتک خورد از بی گناهی
الهی الهی الهی الهی
پس از خواب تا اشک دختر درآمد
به دیدار دلداده اش دلبر آمد
صدا زد پدر را پدر با سر آمد
به ویرانه بابا پی دختر آمد
چه شام خرابی عجب وعده گاهی
الهی الهی الهی الهی
بغل باز کن کنج ویرانه سرد است
ببین زجر با دختر تو چه کرده است
رخم بعد سیلی کبود است و زرد است
سرم زخم گشته تنم کوه درد است
همه پیکرم شد کبود و سیاهی
الهی الهی الهی الهی
نشستم ز پا چون که نیرو ندارم
الهی نبینی که گیسو ندارم
به هم خورده شکلم بَرو رو ندارم
مرا میبری تاب سو سو ندارم