بار کج آورده ام بار مرا فوری بخر
بندهء بی آبرویت را همینطوری بخر
فرصتم تا که بفهمم دوستم داری گذشت
هم رجب، هم ماه شعبان با گنهکاری گذشت
زشتی اعمال من را زیر خاکش کن خدا
دامنِ آلوده آوردم، تو پاکش کن خدا
ای کس و کار گدای بینوای کهنه پوش
خوب من را می شناسی؛ یخ فروشم یخ فروش
در بساطتت دیدهء گریان نمی خواهی مگر
سفره ات را پهن کن مهمان نمیخواهی مگر
بندهء قهر خودت را پای صحبت می کِشی
من اذیت میکنم امّا تو منّت می کِشی
بی سر و پا گوشهء ویرانه میخواهی، منم
خادم و جاروکش میخانه میخواهی، منم
گفتم از کویت مگر بدکار هم رد می شود؟
زود گفتی فاطمه دستت بگیرد، می شود
با همین بی سرزبانی، با دو تا چشم ترم
دردهایم را فقط پیش رقیه می برم
گفت بابا من برای عمه زحمت داشتم
حرف هایم را نگفتم چونکه لکنت داشتم
گفت بابا فکر کن دندان من نشکسته است
فکرکن موی بلندم را سکینه بسته است
هی نگو خلخال های دخترت دست که بود؟
من مگر پرسیده ام انگشترت دست که بود؟