از خواب ناز کودک من پا نمی شود

می خواستم که پا شود اما نمی شود

 

هاجر اگر دوید به زمزم رسید ، آه

سعی رباب ، ختم به دریا نمی شود

 

چسبیده حلق کودکم از تشنگی به هم

با تیر هم گلوی علی وا نمی شود

 

چشم امید من به ابالفضل بود آه !

عباسِ روی نیزه که سقّا نمی شود

 

بی فایده است سعی شما نیزه دارها

سر کوچک است بر سر نی جا نمی شود

 

من رو زدم به نیزه ، علی را به من نداد

این نی چه محکم است چرا تا نمی شود

 

خم شو برای خاطرم ای چوب ! رحم کن

از پای نیزه خوب تماشا نمی شود



مطالب مرتبط

تو پناهمی
تو پناهمی

جمعه, 21 خرداد 1400

پخش