من برایت پدرم پس تو برایم پسری
چه مبارک پسری و چه مبارک پدری!
یاد شب های مناجات حسن می افتم
می وزد از سر زلف تو نسیم سحری
همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو
نه کلاخودی و نه یک زرهی نه سپری
من از آن جا که به موساییت ایمان دارم
می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری
بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد
نیست ممکن بروی و دل ما را نبری
قاسمم را به روی زین بگذار عباسم
قمری را به روی دست گرفته قمری
دختر من که نشد موی تو را شانه کند
عاقبت گیسویت افتاد بدست دگری
تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی
دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری
بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم
از روی قامت تو رد شده هر رهگذری
جا به جامی شود این دنده تکانت بدهم
وای عجب دردسری! وای عجب دردسری!
بدنت را بگذارم بغل اکبر خویش
من برایت پدرم پس تو برایم پسری