برون شد از حد و اندازه ، عصیانی که من دارم
مَلَک عاجز شد از ثبت گناهانی که من دارم
چنان ننگم به دامانِ مسلمانیِ خود اینجا
که حتی ننگ دارد از من ، عنوانی که من دارم
نه با خالق سَر و سِرّی ، نه با مخلوق احسانی
نمی ارزد به کُفری ، سُست ایمانی که من دارم
چنان این سینه مالامال از آمال و شهوت شد
که بوی دوزخ آید از گریبانی که من دارم
همانگونه که از دود است رسوا آتش پنهان
کند رسوایم آخر عیب پنهانی که من دارم
به شانه نظم دادم گرچه این زلف پریشان را
چه سودی با چنین فکر پریشانی که من دارم؟!
چنان آلوده دامانم ، ثوابی گر به جا آرم
ثواب آلوده میگردد ز دامانی که من دارم
ولی "لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الله" اش صدایم کرد
قبولم کرد آخر ربّ رَحمانی که من دارم
دو قطره اشکِ بی ارزش ز من دیدی و بخشیدی
گران از من خریدی جنس ارزانی که من دارم