باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من

با همه بی‌آبرویی آبرو دادی به من

شرم می‌کردم دگر در محضرت لب واکنم

باز می‌بینم مجال گفتگو دادی به من

چشم خشکم بود خالی، رویم از عصیان سیاه

اشک بخشیدی و آبِ شستشو دادی به من

خاک بودم، آدمم کردی به دست رحمتت

خار بودم، بهتر از گل رنگ و بو دادی به من

با غبار راه زوار حرم شستی مرا

در حقیقت آبرو از خاک او دادی به من

تو همون میزبانی بودی که من دلم میخواست

اما من همون مهمانی نبودم که تو میخوای

اما اومدم هر جوری بود خودمو رسوندم

من که میدونم به درد نمیخورم....



مطالب مرتبط