اینقدر این دست خالی را پر از گوهر مکن
خاک این در، کیمیای ماست؛ آن را زر مکن
برکتت را از زمین اهل آبادی مگیر
نهر دنیا را پر از آبی بهجز کوثر مکن
تا سحر، در وا مکن؛ من هم به در، سر میزنم
حال این دیوانهی آشفته را بهتر مکن
از همهجا بیخبر، دیدم که دعوت بودهام
پس دگر من را اسیر این در و آن در مکن
آبرودار! آبروریزی عبدت را بخر
صحبت پروندهام را پیش پیغمبر مکن
من به زهرا قول دادم، زود آدم میشوم
طفل بازیگوش را شرمندهی مادر مکن
سهم انگور مرا هم از ضریح او بده
سیرمانی مرا بشنو ولی باور مکن
چشم خیسم را برای تو فقط روو میکنم
چشم من را نزد شخصی جز حسینت، تر مکن
ای نسیمی که سحرگاهان در عالم میوزی
جز نسیم کربلا را قسمت نوکر مکن
من فقط زانو زدم، پایین پاهای حسین
پس مرا محتاج جز شهزادهاش اکبر، مکن
با سر زانو، حسین آمد در آغوش علی
گفت: ناله هرچه کردی، پیش من دیگر مکن
در عبا میچینمت؛ میریزی از اطراف آن
انقدر من را اسیر قوم غارتگر مکن
رووی خاکی؛ عمّهات گیسوپریشان میکند
فکر او کن؛ فکر من را پیش این لشکر مکن