بدون آب بریدند حنجر او را
به قتلگاه کشاندند مادر او را
عصا زدند به او پیرمردها بلکه
در آورند نفس های آخر او را
قرار بود که چیزی نماند از جسمش
به دست نعل سپردند پیکر او را
مگر که قحطی جا بود خولی نامرد
که بسته اید به خورجینتان سر او را
به نی زدند سرشاه را ، نمی گذرم
ز نیزه دار که دق داد دختر او را