سرنیزه ای که قلب مرا بارها شکست
از دختران تو چقدَر دست و پا شکست
دروازه غلغله است، به دادم برس حسین
بین سر و صدا کمرم بی صدا شکست
ما را شناختند ولی خیره می شدند
قلبم زِ چشم طایفه ای آشنا شکست
زخم عمیق روی سرم را نگاه کن
باور نمیکنی که بگویم کجا شکست
من محو پیچ و تاب سرت روی نِی شدم