دو دل بودم بیایم یا نیایم سوی مهمانی
میان توشم چیزی نبود الا پشیمانی
نگاهی کردم و دیدم که عمرم رفته با غفلت
ندارم حاصلی غیر از غم و درد و پریشانی
ولی دیدم تو غفاری تو ستاری تو جباری
مرا با اینکه بد هستم به سوی خویش میخوانی
به سویت آمدم خوف و رجا در قلب من جاری
به سویت آمدم با دست خالی چشم بارانی
الهی الهی الهی لا تؤدبنی ندارم جز تو مولایی
الهی لا تؤاخذنی که هستم رو به ویرانی