بنویسید مرا یار اباعبدالله
اولین بنده ی دربار اباعبدالله
منتظر مانده دیدار اباعبدالله
من کجا و سر بازار اباعبدالله
تا خداهست خریدار اباعبدالله
عاشق آن است که دیدار کند یارش را
بارها جان بدهد دید اگر دارش را
باز آماده کند جان دگر بارش را
فاطمه پیش خدا، پیش برد کارش را
هر که افتاد پی کار اباعبدالله
من پرم را به روی دست گرفتم،دیدم…
جگرم را به روی دست گرفتم،دیدم…
سپرم را به روی دست گرفتم،دیدم…
تا سرم را روی دست گرفتم،دیدم…
راهم افتاده به بازاراباعبدالله
وقت هجران به گریبان چه نیازی دارم
به دل بی سروسامان چه نیازی دارم
با لب پاره به دندان چه نیازی دارم
به سرشانه اینان چه نیازی دارم
تا سرم هست به دیوار اباعبدالله
قبل از آنیکه بیایدخبرم راببرید
زیرپایش مژه چشم ترم راببرید
محضرش دست به دست این جگرم راببرید
گرسرم را و سر دو پسرم راببرید
باز هستیم بدهکار اباعبدالله
سنگهاخوب نشستندبه پای لب من
لب من ریخت و پیچید صدای لب من
طیب الله به این لطف و وفای لب من
بعد ازین آب حرام است برای لب من
بسکه لبریزم و سرشار اباعبدالله
مانده ازجلوه والای توحیران،مسلم
جان خود ریخت به پای توبه یک آن،مسلم
عید قربان شهان،هست فراوان مسلم
من به قربان تونه…جان هزاران مسلم
تازه قربان علمداراباعبدالله
به ولای تو نداده ست اذان،هیچکسی
وا نکرده ست به شان تو دهان،هیچکسی
مثل مسلم نبود دل نگران،هیچکسی
بخداوند که در هر دو جهان،هیچکسی…
مثل من نیست گرفتاراباعبدالله
پیکرم وقف نوک پا زدن طفلان شد
کوچه کوچه سر من بود که سرگردان شد
چه خیالی ست که بازیچه ی این و آن شد
یا که برعکس به میخی تنم آویزان شد
دست حق باد نگهدار اباعبدالله
شاعر: علی اکبر لطیفیان