بارون اشکامو این نامه ی غریب میفهمه
تموم دردامو تنها فقط حبیب میفهمه
بغض صدای من کوفه نیا هنوز بیرحمه
بپوشن اصغرو این باد سرد و سوز بیرحمه
اینجا غریب و بی کسم ، اینجا نیا دلواپسم واویلا
خوابت رو میبینم شبا ، افتاده از دوشت عبا واویلا
عمامه نیست روی سرت ، داره میبینه خواهرت واویلا
حلقه زدن دور و برت ، پیش نگاه مادرت واویلا
… آه و واویلا ، آه و واویلا ، آه و واویلا …
اینجا نمیتونم تکیه کنم حتی به دیوار
من خوب میدونم سرنیزه مخفیه تو نیزار
درهام به روم بسته ست حتی حسین دروازه رو بستن
قول شرف دادن خولی و شمرو و زجر همدستن
دریای اشکه صورتم ، داره میجوشه غیرتم واویلا
میسوزه قلبم بیقرار ، ناموستو دیگه نیار واویلا
حرفش درسته خواهرت ، رو نیزه ها میره سرت واویلا
میمونه رو خاکا تنت ، دعوا سر پیراهنت واویلا
… آه و واویلا ، آه و واویلا ، آه و واویلا …
بیتاب بیتابم غربت داره جونم رو میگیره
چشمامو روشن کن خسته شدم از این شب تیره
کاشکی نیای کوفه کاشکی به طوری شِه که برگردی
مدینه میموندی اصلاً چرا قصد سفر کردی
دیگه نموند آرامشی ، اینا میخوان تنها بشی واویلا
دورت کنن از خیمه گاه ، نزدیک شی به قتلگاه واویلا
کاری کنن پرپر بشی ، زخمی و زخمی تر بشی واویلا
چیزی نمونده جونتو ، میخوان بریزن خونتو واویلا
… آه و واویلا ، آه و واویلا ، آه و واویلا …