بیرمق بود و تا تکان میخورد
به تنش، نیزه و کمان میخورد
وقتی افتاد، دورهاش کردند
چه لگدها از اینوآن میخورد
هرکسی خسته بود، عقب میرفت
بدن خسته، همچنان میخورد
همه رفتند؛ شمر، ولکن نیست
شمر تا رفت؛ از سنان میخورد
زیر لب گفت: آب آب؛ امّا
چکمهها بود بر دهان میخورد