سینه از آتش اندوه تو مالامال است
گریه در مرثیه ها روزی ما هر سال است
ساقی تشنه لبت با تن بی دست هنوز
شرمگین از حرم و تشنگی اطفال است
خیمه ها شعله ور از کینه ز عدل علوی است
لشکری در صدد غارت بیت المال است
دختری گمشده در حیرت صحرای ستم
حرمله در به در معجر و آن خلخال است
قد کمان مادری از گوشه مقتل می دید
پیکری بی سر و عریان ته یک گودال است
کهنه پیراهنی از یوسف اگر پیدا شد
برسانید به زینب که پریشان حال است
بر سر نیزه سرت، قاری قرآن می رفت
آیه آیه بدنت روی زمین پامال است
آه از انگشتر و انگشت به یغما رفته
ساربان هم ز عطا و کرمت خوشحال است