بارالها چه شده تنگ غروب
آسمان این همه دلگیر شده
دختری چشم به در دوخته
چون میبزان پدری پیر شده
دختر امروز چه با شوق گرفت
از همه آیینه ها گرد و غبار
اشک در دیده ی او حلقه زده
دل من خون شده ای دیده ببار
پیش پای پدرش از صندوق
بهترین روسریاش را برداشت
تا به چشم پدر آید دختر
کاش یک پیراهن از مادر داشت