طبیب شهر، چو درمانده از طبابت شد
به جستجوی وصی شه ولایت شد
نگاه خستهی حیدر به مجتبی افتاد
برای آینه، معنی تمام غربت شد
روم به دیدن زهرا که گویمش حیدر
ز استخوان گلو زیر تیغ، راحت شد
دگر مغیره و قنفذ مرا نمیبینند
ولی حسن پس از این، قسمتش ملامت شد
رسید بالاخره روز دیدن دلدار
چقدر از غم زهرا، علی اذیت شد
شبیه درددل روز آخر مادر
دوباره دختر او، شاهد وصیّت شد
دوباره صحبت کربوبلا، دوباره حسین
دوباره خانهی عطرت پر از مصیبت شد
نه جبرئیل که اینبار روضهخوان، علی است
دوباره نیمهیشب برگزار، هیئت شد
دوباره حرف عطش، یک اشاره تا گودال
دوباره از لب خشک حسین، صحبت شد
پدر اشارهی چشمش بهسوی عبّاس است
خیالشان ز علمدار، جمله راحت شد
تمام توصیهها را شنید چون زینب
کلام آخر بابا، هزارقسمت شد
نفسنفس زد و در آخریننفس فرمود
که سهم زینبم از کوفه، سنگ، تهمت شد