منم و چشم تر و این دل مضطر مانده
تویی و حرمت این مصحف بر سر مانده
شب قدر آمده قدری بغلم کن یا رب
به سرم دست بکش بر سر این درمانده
اگر امشب تو مرا پس بزنی میمیرم
عاشقی پشت در خانه ی دلبر مانده
باغ اعمال مرا آتش غفلت سوزاند
چه کنم شاخه ی عمرم همه بی بر مانده
چه خطاها که نکردیم و تو جمعش کردی