چشم پیدا نکند مقصد ناپیدا را
با غم در به دری صبح کنم شبها را
خسته ام بس که دوانده اند مرا سوی گناه
تا همان دست که با خود بکشاند پارا
معصیت ریشه ی ایمان مرا از جا کند
کشت در باغچه ی زرد دلم تقوا را
نفس یا حربه ی دنیا طلبی گولم زد
آفت بزند عافیت دنیا را
بال پرواز مرا دوست بد طینت چید