اگر عذاب کنی باز دوستت دارم
پناه میبرم از خود، به جانْپناه، به تو
پناه میبرم از نفس رو سیاه، به تو
خودت بخواه که این بار سر به راه شوم
فرار میکنم از هرچه کوره راه، به تو
منم کبوتر چاهی که در کویر سکوت
رسیده است صدایم از عمق چاه به تو
تویی همیشهی پیدا، تویی تنفس صبح
که چشم پنجرهها میکند نگاه به تو
تویی دلیل حلول بهار در رگ خاک
و سجده میکند انگار هر گیاه به تو
ببخش نفس مرا، این همیشه سر به هوا
که گاه دل به خودش بسته است و گاه به تو
اگر عذاب کنی باز دوستت دارم
قسم به گریهی شعله، قسم به آه، به تو
چگونه میشود آتش مرا بسوزاند؟!
که بند بند تن بنده شد گواه به تو
به یُمن توبه شده سیئات من حسنات
رسانده است مرا این همه گناه به تو
عبور میکنم از شب، که صبح نزدیک است
دوباره میرسم ای نور! یک پگاه به تو